این هم یک تریبون آزاد جنوبی نوروزی
میخواهم با تو برادر و خواهر ایرانی سخن بگویم. سخنی که مدتها در سینه داشتم و نمی دانستم چگونه از سینه برون آورم.
من ایرانی نیستم، اجیر کرده کسی هم نیستم فقط من یک انسانم که درد دوری از وطن را کشیده ام، بیرق وطنم مدتهاست که در زیر بار اختلافهای قومی و قبیله ای و هزاران دلیل سیاسی پایان ناپذیر دیگرخم شده است. میخواهم به تو ایرانی با صدای بلند و از سویدای دل بگویم:
قدر رهبران و دولتمردان انقلابی کمالجو خود را بدان و همیشه سجده شکر بجا آور.
اگر امروز به اروند و فکه می روی و حماسه های جوانان ایرانی را نظاره می کنی. بدان که خاک مظلوم کشورهایی مثل کشور من هم شاهد به خون غلتیدن جوانان برومند است اما به خون غلتیدنی که بر اثر جاه طلبی ها و قدرت خواهی دولتمردان و سردمداران درونی و بیرونی صورت می گیرد. ولی خاک تو جوانان برومند را در آغوش گرفته است تا از آنها نهال افتخار و سر فرازی برویاند. این کجا و آن کجا؟!
سفر به دیار نجواهای شبانه بندگان خدا، برایم ترسیم شجاعت الهی و متفکرانه بود شجاعتی که برخاسته از هدف و انگیزه الهی، درایت و تیز بینی و آینده نگری بود.
ای ایران به درایت و تیزبینی رهبران انقلابی خود ببال. رهبران از خود رسته و به خدا پیوسته.
نوشته شده توسط یک مهاجر